جودی تامپسون قبل از اینکه به جرم سرقت مسلحانه به ۵۰-۱۰سال تحمل زندان محکوم شود، در لاس وگاس به شرارت مشهور بود. تامپسون۲۴ساله به علت روش خاص سرقت از کافه‌‌ها به عنوان “سارق آقا” یا “بچه سارق سرطانی” دررسانه شهرت یافته بود. تامپسون در جریان سرقت همواره از مسئولین کافه‌‌ها عذرخواهی و ادعا می‌کرد انگیزه دزدی صرفاً به منظور تامین اعتبار لازم برای عمل جراحی یک کودک بیمار است. سپس اقدام به باز کردن کلید ماشین‌های قمارمی‌نمود. با توجه به اینکه وگاس مرکز قمار در دنیاست هر بار سرقت تامپسون برای صاحبان کافه‌‌ها۱۰۰هزاردلار هزینه داشت. بلافاصله پس از محکومیت، تامپسون نقشه فرار خود راطراحی کرد. با نشان دادن روی خوش و زبان گرم، توانست درکارگاه آهنگری زندان در مجاورت دروازه کاری به دست آورد. سپس در فرصتی مناسب و یاری کردن شانس در کامیون حمل و نقل زندان پنهان و از برابر نگهبانان بد شانس از دروازه زندان گذشت و به آزادی رسید. یک هفته بعد، تامپسون به کافه‌ ای در وگاس دستبرد می‌زند. این بار هدف خرید ماشین و فرار به مکزیک بود. دراین گیر و دار پلیس قضایی رد او را پیدا می‌کند. به این ترتیب که همکار جنایتکار تامپسون راتحت نظر می‌گیرند و ردّ فراری را به شهرکولوت رز در محدوده‌ ی شهر وگاس به دست می‌آورند.

سونیا رندل و مارنی شپرد، دو دانشجو هستند که به گردشی ۳ روزه در پارک طبیعی آرتورزپس رفته اند و در کلبه‌های دیدنی اقامت می‌کنند و می‌خواهند قبل از برگشت برای مهمانی کریسمس در کنار خانواده‌شان، از چشمه‌های حرارتی گل بازدید کنند. ولی درحالیکه یخ مسیر آنها را بسته است آنها مجبور به تغییر مسیرشان می‌شوند. چیزی که در ابتدا یک سرپائینی شیب دار بود، تبدیل به صخره می‌شود و سونیا با نوک انگشتانش از یک سنگ آویزان شده است. بازگشت به مسیر اصلی ممکن نیست و این دخترها باید با وجود باران‌های سیل آسا و باد، روی یک لبه سنگی باریک برای زنده ماندن مبارزه کنند. آیا سونیا و مارنی می‌توانند دوباره به بالا برگردند و جانشان را نجات دهند؟